وااااای واکسن
🤒🤒🤒🤒🤒 بالاخره وقتش رسید امیرعلی جونم،من از واکسن خیلی میترسم نه برای خودم بلکه برای شماها ولی خوب چاره چیه باید زد دیگه صبح روز ۶ آبان دایی علی اومد دنبالمون وبامامان نجمه رفتیم مرکز بهداشت یخدان بعداز ارزیابی قد ووزنت رفتیم برای واکسن، ازاونجایی که من طاقت دیدن اینجور چیزا روندارم تورو گذاشتم روی تخت و به مامانی گفتم تو نگهش دار وبعد داشتم جیم میشدم که خانمه صدام کرد گفت کجا بیا دستاشو بگیر 😰😰😰😰 منم دیگه چاره نداشتم اومدم دستاتو گرفتم و صورتم رو گذاشتم روی صورتت که یهو جیغ کشیدی و رنگت سیاه شد بعداز ۱۰ثانیه آرومت کردم وبعد اصلا معلوم نبود تو واکسن زدی وقتی اومدیم خونه تا دوبار موقع تعویض پوشک خیلی گریه میکردی ومن کمپرس یخ روی...